دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند... دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد... میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم... که به چراغهای نورانی ودستهای گرم... دیگر اعتمادی نیست...
نظرات شما عزیزان:
[ یک شنبه 30 / 3 / 1393
] [ 1 PM ] [ Mehrabn ][